مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

یادداشت جدید محسن باقری درباره فراستی

شجاعتِ نقد و روشنگری‌اش

نقد و روشنگری‌اش‌ از دلِ "اندیشیدن" بیرون می‌آید و اندیشیدن، از پَسِ شجاعت اندیشیدن. اندیشیدن جرات می‌خواهد و بیان اجتهاد هم نیز (رجوع شود به پاسخ کانت به پرسش روشنگری چیست؟) مسعود فراستی، فیلم گشت2 سهیلیِ "زیر پونز و ته خط" را، مستهجن، اجتهاد کرده است و مثل سه و نیم‌دهه گذشته، اجتهادش را شجاعانه بیان کرده است و همیشه آماده توضیح دادنِ اجتهادهای منتقدانه‌اش بوده است. این، تا اینجای کار.
حالا که نقد ایستاده وسط میدان و دارد دیده می‌شود، هر کسی از هرجایی می‌آید تا له یا علیه نقد آقای منتقد، خودی نشان دهد و حرف یا شجاعت تا به حال نداشته‌اش را به محک آزمون بگذارد و چیزی عرض کند. ابراهیم نبوی که مدتی است در قامت حلزون سیاسی و در سایتی با همین نام، با تمام توان و انرژی تحلیل رفته‌اش در نوشتن، "نام‌نامه" در می‌آورد، یادش آمده که این روزها که اسم و بحث فراستی داغ شده و موقعیتی جور شده است، افشاگری کند و به سبکی فرنگ‌مآبانه با "مسعود عزیز" نامه‌ای –ظاهرا- خطاب به او و در واقع رو به مردم منتشر کند و سعی می‌کند توانایی‌اش را در داستان‌هایِ ژانر جنایی امتحان کند و هنوز نمی‌داند که برای ساختنِ «شخصیت منفی» داستانش که بیشتر به قصه‌های کلثوم ننه شباهت دارد، نمی‌شود اول گفت فراستی شبیه نویسنده درجه یک تاریخ «داستایفسکی» بود و بعدش بگوید شبیه موش مرده؛ و داستانش انقدر بی‌شکل است که وقتی به پایان می‌رسد اصلا نمی‌توانی باور کنی که نبوی حرفش- ببخشید داستان کوتاه‌اش- تمام شده است. اینکه نبوی مرتب خانه مسعود فراستی می‌رفته است هم اصلا اهمیتی ندارد، چون خیلی کسان یحتمل این خانه‌ها را رفته‌اند و احتمالا قهوه‌ای هم خورده‌اند؛ طبیعی است که  نمی‌توانیم وقتمان را  به جای شنیدن نقد، برای شنیدنِ داستان‌سرایی‌های بی سرو شکل آنها تلف کنیم.
پرویز پرستویی هم که جدا توی باغ نقد نیست، چون می‌فرمایند: [مسعود فراستی ] صِرف خواندنِ چندتا کتاب(!) و تدریس و فیلم‌های خارجی دیدن، صلاحیت نقد را ندارند؛ و به ما نمی‌گوید که اولا انسان باید چگونه باشد تا واجدالشرایط اظهار نظر "درباره نقد" باشد؟ یعنی مثلا خود ایشان الان با چه حداقل‌ها و شرایطی آمده‌اند و دارند درباره اینکه برای نقد کردن باید چه شرایطی داشت صحبت می‌کنند؟ دوم اینکه منظورشان از چندتا، چندتاست؟ چون از دو تا که بگذرد چندتا حساب می‌شود. به ما بگویند که چندتا باشد کافی است و مساله منتقد بودن حل می‌شود؟ چند هزار تا برای اقناع شدن "ذهن" این آکتور سینما کافی است؟ سوم اینکه منتقدان برای منتقد شدن اگر صرفا فیلمفارسی ببینند، کافی است؟ یعنی دیدنِ "فیلم خارجی" اینقدر راه را بر منتقد شدن می‌بندد؟ طبق نظر پرستویی منتقد کسی است که از او تعریف و تمجید کند و او را تشبیه به جری لوییس.
حمید فرخ‌نژاد هم که "نوشتن(!)"اش که به قول نادر فتوره‌چی خیلی "ادیبانه" و "قشنگ‌قشنگ" بود، آخرش نتوانست به قول خودش، «جون کلامش رو ادا کنه.» پس هر وقت توانست متنی بنویسد که «جون(!) کلام رو ادا کنه»، سعی می‌کنیم بخوانیمش.
نوشته معززی‌نیا هم بیشتر از اینکه –ظاهرا- در پاسخ به «آدم‌فروش» نبوی باشد، اصرار و اعلام این است که آقای ابراهیم نبوی، «من» هم زیاد خانه فَراستی رفته‌ام؛ حتی بیش‌تر از تو، و حتی خانه خودت هم زیاد آمده‌ام و خیلی چیزها دیده‌ام و... این هم از عکس‌العملِ شبه‌روشنفکرانه روشنفکران ما. منتقدی نقد جدی کرده است؛"رفقای سابقش" توقع دارد که ما به آنها مدال "خانه‌روی" بدهیم.
خنده‌دارتر از همه، عکس‌العمل کوروش علیانیِ فعال فرهنگی است. (هنوز معلوم نیست فعال فرهنگی به چه معناست و آیا در مقابلِ فعالِ اقتصادی مطرح شده است یا خیر.) علت اینکه چندخطی درباره او اینجا می‌نویسم، این است که او واقعا دوست دارد دیده شود. بجای اینکه درباره موضوع حرف بزند می‌نویسد : «من کلا آدم علاقه‌مندی نیستم» احتمالا ما باید پابه‌پای روحیاتِ روانی این "فعال فرهنگی" پیش برویم. او می‌نویسد: «کلا من آدم‌های ادا‌اطواری را دوست ندارم»، و منظورش را از ادا مدل ریش چهارده‌ای فَراستی می‌داند. «سالها باید بگذرد تا کسی پیدا شود تا بتوانم ازش لذت ببرم" به هرحال قرار است که موضوع این پژوهشِ(!) احتمالا علمی(!) را سرد توی آزمایشگاه بررسی کند و سریع می‌نویسد «موضوع برای من خیلی ساده است». هیچی. هیچ‌چیزی را توی ذهنش هم بررسی نمی‌کند، چه رسد به آزمایشگاه و فلان و بهمان. فقط به پرویز پرستویی می‌گوید کفتار؛ می‌گوید تا نکند زد و جوابی بگیرد. به فراستی هم می‌گوید جنازه هنوز جان نداده. "فعال فرهنگی"ای که احتمالا دوست داشته جامعه‌شناس شود و یکی از بزرگترین فسادهای ملت را شخصا و در واقع به عنوان آخرین نفر در ایران «تعارف» تشخیص داده است و این چندصدمین و شاید چندهزارمین پست فیسبوکی‌اش را به مردم پایان می‌رساند. علیانی بیشتر درباره خودش حرف می‌زند و باز منتظر سوژه بعدی می‌ماند تا باز شروع کند و دوباره درباره خودش حرف بزند و ای کاش برای خاطر خودش هم شده، بجای این‌کارها، کاری کند.
واقعیت این است که منتقد نقد می‌کند و دور و بری‌ها هرز می‌روند.

پی نوشت: پیشنهادم این است بجای این پر پوچ ها و خودگویی ها، نوشته منتقدانه میثم امیری را بخوانید به نام "قالی ایرانی نقد"؛ درباره فراستی بودن و شمیم نبودن"  که هم ادبیات است، هم نقد و هم برخلاف نوشته های منفعلانه پیش گفته، کنش مندانه.

سید ابراهیم نبوی طی ارسال یک پیغام خصوصی به بنده، پاسخ کوتاهی را به متن محسن باقری داده که در اینجا منتشر می شود:

محسن باقری عزیز( به سبک فرنگی)

در مورد نوشته من گفته بودید که بخاطر اینکه « این روزها که اسم و بحث فراستی داغ شده و موقعیتی جور شده است....» این نوشته را منتشر کردم. فارغ از اینکه نظر شما در مورد نوشته من چیست، توضیح می‌دهم که این نوشته در مقاله‌ای مفصل پنج سال قبل منتشر شده بود و من آن را صرفا بازنشر کردم. در وصول به اهداف عالیه تان موفق باشید.

یادداشت علیرضا کنگاوری در پاسخ به نامه سعید سهیلی

گپی با خالقِ «ارشاد کن 2»


ناگهان چراغی سوسو کنان از ته چاه با زمزمه هایی ناآشنا بی هیچ توجهی از هیاهوها انگشت لرزانی را به قضاوت می گیرد که تن آدمی را که هیچ، عرش خدا را هم به لرزه در می آورد.

جناب استادِ ارشادِ کُنِ 2، چه شده؟ لرزه به تنت افتاده؟ که امر به "معروف و نهی از منکرت" (!) خریدار نداشته باشد؟ قضاوت را با نقد اشتباه گرفتی، "استاد". تو قضاوت میکنی چون عصبانی هستی، تو دعوت میکنی (خالق «عروس» را) تا عقد کنی شرافت را با بی شرافتی. قضاوت به چه قیمتی؟ شستن گناه دیگران؟!

استادِ ارشادِ کُنِ 2، تمام کلمات و نوشته هایت از ترس به خود لرزیده اند. "مرد جنگ و باروت و آتش"، شاید حال و هوای سرد این روزهای تهران مریضشان کرده همانطور که حرف های صد من یه غاز، تورا هم گناه کار... قلمت حال و هوای کلامت را خراب کرده یا شاید هم کلامت حال و هوای تورا.

استادِ ارشادِ کُنِ  2، فیلمت را ندیده ام و نخواهم دید، چون اثرت مانند قضاوتت گناه کار است. گناه بی گناهی را به قلم میکشی که کلامش و ایمانش و قلمش آنقدر شریف است که حتی تا این لحظه که تو مخاطب منی حاضر نیست کلامی از تو و عروسک خیمه شب بازی ات (حمید خان) به میان آورد.

استادِ ارشادِ کُنِ 2، امشب را راحت بخواب که "یابو سوار" شریف، فروشنده شرافتش نیست، و ایمان و آزادگی را مثل عروسک خیمه شب بازی ات به حراج نمی گذارد.

نامه حسین معززی نیا در پاسخ به ابراهیم نبوی

در باب «آدم‌فروشی»

جناب ابراهیم‌خان نبوی
سلام
متن جنابعالی را الان خواندم. همین چیزی که خطاب به مسعود فراستی نوشته‌ای.

جهت یادآوری عرض می‌کنم که آدم عاقل وقتی خودش هفتاد بار در زندگی‌اش تغییر مسیر می‌دهد و کارهای متناقض می‌کند و حرف‌های متناقض می‌زند، بهتر است به تناقض و بالا پایین زندگی دیگران گیر ندهد. وقتی خودش بارها بازداشت می‌شود و قول‌هایی می‌دهد و آزاد می‌شود بهتر است به تواب شدن دیگران و تعهدات‌شان بعد از آزادی بند نکند.

وقتی خودش مجبور می‌شود چند سال در یک روزنامه‌ دولتی ستون‌نویسی کند تا آزادی مشروط بگیرد و بتواند از کشور خارج شود، به رفتار مشابه رفیق سابقش بند نمی‌کند. وقتی خودش زندگی خصوصی اش ماشالله بسیار پرماجراست، به زندگی خصوصی دیگری ور نمی‌رود.

الان می‌خواهی مرا متهم کنی مزدورم و جیره‌خوارم و دارم از فراستی دفاع می‌کنم؟ خب می‌توانی هر چه می‌خواهی فکر کنی ولی لابد می‌دانی که در همان برنامه‌ هفت که سرمنشا همه‌ی این دعواهاست، بهروز افخمی از من نقل قول غلط و جعلی کرد علیه اصغر فرهادی و وقتی اعتراض کردم، گفت معززی‌نیا لیبرال شده و دوستان قدیمی‌اش را انکار می‌کند تا دل فرهادی را به دست آورد و بعد هم چند هفته پیاپی مرا دست انداخت که این بچه‌مسلمان چشم و گوش بسته‌ ما هی می‌رود جشنواره کن و می‌گوید چه جشنواره‌ خوبی در حالی‌که جشنواره‌ اصلی در کشتی‌های آن پشت برپاست که فواحش را می‌آورند و چه‌ها که نمی‌کنند. و به رفتارش ادامه داد و در یادداشت‌ها و مصاحبه‌هایش هم دستم انداخت و تا توانست مرا تحریک کرد که مثل بقیه وارد بازی‌اش شوم. اما من تا امروز دهانم را بسته‌ام. چرا؟

لابد می‌دانی که من سال‌های سال با افخمی زندگی و کار کرده‌ام، در خانه‌اش بوده‌ام کنار همسر و فرزندانش، سفر رفته‌ایم، بازی کرده‌ایم، فیلم دیده‌ایم، کتاب خوانده‌ایم، زندگی کرده‌ایم... با فراستی هم به همین اندازه زندگی کرده‌ام. بیش از تو معاشرش بوده‌ام و شب‌ها در خانه‌اش زندگی‌اش با مهوش و ایلیا را دیده‌ام. با حضرتعالی نیز. در منزل تو هم بوده‌ام. کنار همسر و فرزندت. دورانی گذرانده‌ایم هر کدام‌مان. بدیهی است که خیلی چیزها از زندگی همه‌ شماها دیده‌ام و به یاد دارم. امروز اگر رابطه‌مان شکرآب شود قرار است از این دانسته‌ها مایه بگذارم؟ که چه بشود؟ که دیگر هر اعتمادی بین دو تا آدم از بین برود برای زندگی و رفاقت؟

بدیهی است که رفتار فراستی قابل دفاع نیست ولی اگر قرار است از کلمه‌ «آدم‌فروشی» استفاده کنیم، اسم این کارها که بنشینیم خاطرات‌مان از زندگی شخصی همدیگر را علنی کنیم بیشتر به آدم‌فروشی می‌ماند تا این‌که یکی برود توی مجلس مملکت و بگوید فلان فیلم، فیلم سخیفی است. حیرت‌زده‌ام از این که خودت را مجاز می‌دانی بحث همسر مرحوم مسعود را وسط بکشی به بهانه‌ این‌که او مثلاً حرف‌هایی زده که شاید زمینه‌ توقیف یک فیلم سینمایی را فراهم کند.

پیشنهاد می‌کنم به چنین روش‌هایی برای تخریب آدم‌ها ادامه نده. متاسفانه یا خوشبختانه من اهل این کارها نیستم ولی شاید یکی زد به سرش و دلش خواست از این قصه‌ها درباره‌ خودت بنویسد. ممکن است خواندنش حالت را خیلی بد کند.

نامه سعید سهیلی به فراستی و افخمی

سعید سهیلی کارگردان سینما درپی حواشی هفته اخیر، نامه‌ای خطاب به بهروز افخمی نوشت و نسخه ای از آن را دراختیار سینماسینما قرار داد.

ناگهان پرژکتورها روشن شده، سایه‌های کج و کوله‌ی دو قهرمان پوشالی نمایان می‌گردد. یکی سوار بر اسبی نزار و نحیف. دیگری نشسته بر الاغی خِپِل. با نیزه و شمشیر و زرهِ ، همگی حلبی ، زنگ‌زده و قراضه ، آمده‌اند که دون‌کیشوت وار سینما را نجات دهند. اما از شَرِ چه چیز؟ کدام دشمن؟ کدام تهدید؟ کدام جبهه؟ چه خواب و خیالی! هیاهوی بسیار برای هیچ. سلحشورانی که با ظلم و جهل می‌جنگند یا بازیگرانی که خود را مسخره‌ی خلق ساخته‌اند ؟!! آقای مُجری هم فقط نشسته و نظاره می‌کند ، لبخند می‌زند. ، گاه به چپ ، گاه به راست. گاه به سرِ این ، گاه به ریشِ آن.

آن یکی که سابقه‌اش روشن است ، در مُهمل‌بافی و سفسطه‌گری، نامردی و نان به نرخ روز خوردن، چنان شُهره‌ی آفاق است که مرور کارنامه و شرحِ سابقه‌اش فقط قلم چِرک می‌کند. آقای اَنتلکتوئلِ “وین”دیده!! ـ از موضعی نه هُنری، که به شدت سیاسی ـ رکیک‌ترین الفاظ و عبارات و اهانت‌ها را نثارِ قشرِ شریف و هنرمندِ سینما می‌کند. آنوقت برای تخریبِ بُغض‌آلودِ فیلم‌هایی که پسندِ خودش نیست، از هر کارگردانی و با هر کمیت و کیفیتی ، مثل آب خوردن اَنگِ ابتذال می‌زند. تازه کارش به همین‌جا هم ختم نمی‌شود. خَبَرکِشی می‌کند ، به بیرونِ سینما، به مجلس!!! مجلس که خانه‌ی ملت است و ظاهر و باطنش شفاف ، خدا می‌داند دیگر به کدام خانه‌ها و محافل!
اما جوابِ های، هوی است ، از اینجا و آنجا فریاد اعتراض بلند می‌شود. حتی پلاس‌کُهنه‌ها نیز از صندوقچه بیرون می‌آیند، تَشتِ رسوایی از بام سرنگون می‌گردد. کارنامه‌ی چرک و سیاه استاد دوباره ورق می‌خورد، ورق می‌خورد. و ورق می‌خورد ، چه عبرت‌آموز است درسِ تاریخ !!
اما … آقای افخمی؛ آقای کارگردان؛ آقای مُجری؛ آقای هفت … شما دیگر چرا ؟! زُلف به زُلف چه کسی گره زده‌ای ؟! دست در دستِ چه کسی نهاده‌ای؟! از این همکار و هم‌صنفِ مو سفید کرده نصیحت ، بشنو و تا دیر نشده خرجت را سوا کُن ، که هرکه در این سال‌ها با جنابِ استاد همنشین شده سر از ناکجا در آورده و حسابش به کرام‌الکاتبین افتاده!
آقای افخمی … بی‌پرده می‌گویم ، بی پرده که همه بدانند. “هل من مبارز” طلبیده‌ای ، گفته ای که اگر حرفمان را پس نگیریم چه و چه!!! به پشتوانه این تهدید، آقای منتقد هم “یابو” برش داشته و شیر شده ، غریده که جواب پرستویی و فرخ نژاد و همه را در برنامه هفت خواهد داد ، عجبا !! نمیدانم ، شاید مثلا بخواهد و بخواهی ریشهِ مان را بزنی !! آبِ پاکی را روی دستت بریزم … ما مثل بعضیها ریشهِ‌مان در ریش‌مان نیست که با یک تیغِ دو‌سوسمار به باد رود. ریشه‌ی ما در آب و خاکِ محکم‌تری است. از اینها گذشته، یکی بیرون از برنامه حرفی زده و دیگری هم بیرون از برنامه پاسخش را داده. یکی گفته و یکی شنیده. چرا پای برنامه را وسط می‌کشی؟ چرا آبروی تلویزیون و برنامه ی هفت و خودت را پای یک منتقد بی آبرو خرج میکنی؟!
این را بدان که من غُصه‌ی فیلمِ خودم را نمی‌خورم. بچه‌ی تَهِ خط و زیر پونز از این غائله‌ها باک ش نیست. من جنگ دیده‌ام. به بوی آتش و باروت خو گرفته ام ، به نبردِ تن به تن عادت دارم ، هیچ وقت هم اهلِ آجان‌کِشی و شکایت نبوده ام. چون لای پَرِ قو بزرگ نشده و خانگی نبوده ام. همیشه مشکلاتم را خودم حل کرده ام . رو در رو. مثل مرد. اگر قرار باشد از فیلمم دفاع کنم، می‌آیم توی برنامه‌ات می‌نشینم و همانجا سنگ‌هایم را وا می‌کَنَم. با تو ، خالقِ عروس و شوکران ، نه با هر نامردی که انگ می زند و خبر دروغ به آجان میبرد ، اما اینروزها بحثِ فیلمِ من نیست. بحثِ حیثیتِ یک صنف است. بحثِ حفظِ شالوده‌ی یک خانواده است. خودت بهتر می‌دانی که اعضای این خانواده روی فردشان و جمعشان تعصب دارند. اگر اجازه دهیم هر مرد و نامردی ، با منظور و بی منظور، به راحتی به ما ضربه بزند و مشکلات صنفی‌مان را تبدیل به مشکلات عمومی و اجتماعی کند فردا دیگر سینمایی نخواهیم داشت. بدان که … جشنواره‌ها و برنامه‌ها تمام می‌شوند. مُجری‌ها و منتقدین می‌آیند و می‌روند. حتی ممکن است فیلم ها بسوزند و نابود شوند. اما نام و یاد و رفتار و کردارِ خانواده‌ی سینما می‌ماند. پس تا دیر نشده جبهه‌ات را مشخص کُن. برای سینما کار می کنی یا علیه سینما؟ میخواهی در ذهن ها خالق عروس و شوکران بمانی یا مجری برنامه هفت و رفیق آدم فروش ؟!! رفیق حیف … حیف از رفیق . پروژکتورها خاموش می شوند ، سایه های کج و وکوله می روند ، قهرمانهای پوشالی محو می شوند، آنچه در ذهن ها می ماند قهرمانهای واقعیند، دوستدارت :سعید سهیلی

واکنش پولاد کیمیایی به اقدام مسعود فراستی

«باشگاه خبرنگاران جوان» نوشت:


پولاد کیمیایی بازیگر فیلم سینمایی «گشت ۲» در خصوص اتفاقی که جدیدا برای این اثر افتاده و با واکنش کمیسیون فرهنگی مجلس روبرو شده است، گفت: «اخیرا برای فیلم «گشت ۲» که از ابتدای تولد در وزارت ارشاد پروانه گرفت، ساخته و به دست هیئت انتخاب جشنواره رسید و بعد در جشنواره اکران شد، مشکلاتی پیش آمده. تا جایی که کمیسیون فرهنگی مجلس وارد میدان شده و قرار است تصمیماتی اتخاذ کند. این اتفاق منصفانه‌ای نیست که شخصی به نام فراستی با حضور و اظهار نظرش به فیلم لطمه می‌زند.»

او افزود: «این فیلم به کمیسیون فرهنگی می‌رود، بر می‌گردد و نمایش داده می‌شود اما این سوال پیش می‌آید، چرا من نوعی نباید اندازه منتقد بودن خود را بدانم و با نگاهی شخصی و سلیقه‌ای فیلم‌ها را بکوبم؟»

کیمیایی ادامه داد: «نباید شکاف فرهنگی بین طبقات اجتماعی به وجود بیاوریم. آن هم در زمانی که شاهد رشد سینما، سالن سازی، ازدیاد مخاطب و … هستیم.»

او ادامه داد: «این اتفاقات بد نه فقط «گشت ۲»، بلکه همه فیلم‌ها را شامل می‌شود و می‌تواند زنگ خطری برای چرخه سینما باشد.»

مطلبی طنز از روزنامه «بی قانون» درباره فراستی

پیش بینی یک طنزنویس درباره آینده مسعود فراستی

(پدارم ابراهیمی)


پدرام ابراهیمی_ما یه منتقد سینمایی داریم که خیلی محبوب و منصفه و حالا نام نمی‌بریم ولی راهنمایی می‌کنیم که خوش‌دهن و مودب و محترم و ایناس. امروز ما می‌خواهیم نه تنها دیروز و امروز ایشون رو به صورت اجمالی بررسی کنیم، آینده ایشون رو هم برای کسانی که بی‌صبر هستن رونمایی می‌کنیم که متوجه بشید اگه آدم از هواپیما بپره بیرون ولی یادش رفته باشه چتر نجات برداره، چی میشه.

۱۳۹۱: پنج دقیقه ابتدایی یک فیلم رو می‌بینه، دکمه پاز ریموت رو زده و شروع می‌کنه: «یه مشت مقوا رو ریخته تو تصویر. بدبختی اینه که همه می‌خوان اصغر بشن. اصغر چی داره؟ هیچی نداره. دوتاتون هم خب جمال شورجه بشید ببینید چی داااااااااااااااره!»/ ۱۳۹۳: تیتراژ ابتدایی فیلم رو می‌بینه و دستگاه رو خاموش می‌کنه: «افتضاح. مقوا. مزخرف. بی‌شعور. پدرسگ! در نیومده. خب آقا جون اگه نمی‌تونی در بیاری چرا می‌سازی؟ خب بده محمدرضا ورزی و حاتمی‌کیا در بیارن!»/۱۳۹۴: کاور یک فیلم رو می‌بینه و اون رو پرت می‌کنه به کناری: «این فیلم نیست که، مظهر […] فرهنگیه. (خداییش کلمه‌هه رو نمی‌شه نوشت حتی بدون ممیزی) اکبر (عبدی) گوارشش از من بهتر کار می‌کنه. زنگ بزنم بیاد یه حال اساسی به این کارگردانا بدیم»./۱۳۹۵: به جلسه کمیسیون فرهنگی مجلس رفته و به بهانه بررسی جشنواره فجر، چغلی سینماگران را کرده و یک زیرآب‌زنی مبسوطی برگزار می‌کنه./۱۳۹۷: «الو؟ پلیس ۱۱۰؟ آقا این روبه‌رو دو نفر رفتن توی یه خونه. یکی‌شون زیر لب شجریان زمزمه می‌کرد یکی‌شون هم فیلم فروشنده دستش بود. راپلی بیاید از بالا»./ ۱۴۰۰: در هواپیما یواشکی به خانم مهماندار: «این بغل دستی من به بغل دستیش گفت این مهمانداره همه چیش عملیه. من جای شما بودم می‌گرفتم از هواپیما پرتش می‌کردم بیرون»./۱۴۰۵: یکی از دوستان تلاش می‌کنه ایشون رو ببره سینما و ایشون پاشنه‌های پا رو به زمین می‌کشه و ممانعت می‌کنه. این دوست هی اصرار می‌کنه و میگه: «بابا خب آخه یه بار بیا ببین سالن سینما چه شکلیه!» با گریه: «نمیام! تاریکه می‌ترسم!». وی سپس به نیروهای پلیس ویژه زنگ می‌زند و دوستش را به جرم منتقدربایی به آن‌ها تحویل می‌دهد./۱۴۱۰: آسایشگاه سالمندان: «الو؟ حراست فرودگاه؟ اممممم… پلیس دیپلماتیک؟ آهان! الو شهرداری؟ اینا با من هم‌اتاق نمی‌شن. بیاید گازانبری همه‌شونو بکوبید پاساژ پلازا درست کنید»./ در آخر، روی صحبت ما با شما والدین عزیزه. فراموش نکنید بی‌توجهی و محبت نکردن شما ممکنه زندگی فرزند شما و اطرافیانش رو نابود کنه. (خب ما بریم. از معاونت مطبوعات تماس گرفتند گفتند شاکی دارید)

مطلب یاشار نورایی درباره فراستی

دیشب خواب فراستی را دیدم


یاشار نورایی منتقد سینما در یادداشتی که در صفحه فیس بوکش منتشر کرده است نسبت به اتفاقات اخیر و اظهارات مسعود فراستی واکنش نشان داد.

دیشب خواب فراستی را دیدم. دندان درد داشتم و برای معالجه به مطب دندانپزشکی او رفتم. نمی دانم چرا اما در خواب احساس کردم به غیر از او دندانپزشک دیگری در دنیای خوابم نیست. مطبش قدیمی بود و با خوشرویی که برای من عجیب بود مرا ویزیت کرد. رفت تا وسایل دندانپزشکی اش را بیاورد که من یادم آمد دفعه قبل دندانپزشکی او گوشه ی خرابه ای قرار داشت با کلی وسایل کهنه و وحشت اینکه او با آن وسایل دندان مرا بکشد و ابزارش آلوده باشند مرا لرزاند. او با ابزار نو برگشت و من ناگهان در خواب و چند لحظه ای تا بیداری به یاد آوردم که خیلی وقت پیش هم خواب او را به عنوان جراحی دیدم که میخواهد شکم مرا موقع هوشیاری پاره کند…
خواب های ما همه ی آنچه احساس می کنیم اما به زبان نمی آوریم هستند؛ هراس از تیغ در دست زنگی و مست، پاره پاره شدن (نقد ؟) و احساس دریده شدن جسم و روح و صداقت و ناآرامی بی پایان. خواب هایمان نشان می دهند که بعضی ها شاید از شرم اشتباهاتشان همیشه خوفناک می مانند و ماندگار در کابوس های ما. مهم فرد نیست، جامعه و دورانی است که این افراد فرصت جبران ندارند و در چرخه ای اهریمنی، بی قراری شان را با بدی التیام می بخشند.

مطلب میثم امیری درباره مسعود فراستی

قالیِ ایرانیِ نقد
درباره فراستی بودن و شمیم نبودن

 پس از تحریر 95/12/5: این متن را مدت‌ها پیش نوشته بودم که با کمی حک و اصلاح در تسنیم منتشر شده بود. پس از غوغای اخیر، خواندنش از تأمل تهی نیست. نکته این‌جاست که اگر قرار است درباره وضعیت آقای منتقد و روشنفکری‌اش سخن گفت، باید او را با شمیم بهار مقایسه کرد. در چنین قواره‌ای، نوبت به بازیگری نمی‌رسد که با حفظ سمت، هم‌زمان، نقش اول میکرفون‌گردانی را در میتینگ سیاسیِ سال بلوا برعهده داشته است و در روحوضی اینستاگرامی آخرش زور می‌زند ادای «شخصیت‌»های فیلم‌فارسی را دربیاورد؛ بی‌آن‌که بداند تا «اطلاع ثانوی» شخصیت‌های فیلم‌فارسی، فحش مادر نمی‌دهند.

و امّا متن:
آخرین نقدهایی که از شمیمِ بهار درآمده، سنِّ پیامبری‌اش را گذرانده، از چهل سال هم عبور کرده است. شمیمِ بهار در آن نقدها، منهای برخی عبارت‌های با زمان پیش نیامده، درخشان قلم زده است و به ویژه در نقدِ مستندِ فروغ، خانه سیاه است، بهترین نقدنویس زمان جلوه کرده است. با این حال، چهار دهه است که چیزی نشر نداده است. امروز، با اصل گرفتنِ آن چه تا به حال به دست ما رسانده است، شمیمِ بهار ساکت، منفعل، شگفت‌زده و خجول در برابر ایران و وضعیّتش تصویر شده است؛ سینما و ادبیات تنها وجهی از این وضعیّتند و او چیزی نشر نداده است؛ نه از خودش، نه از بیژن الهیِ خدابیامرز. شمیمِ بهار معنای زمان را ندانسته است و قدرش را. روشنفکری‌اش، زمانِ واقعی نفهمیده است و زمان به معنای تن در زمانه سپردن را به درستی درک نکرده است و آلودگی از این همه دامن‌های ناپاک ستردن. سکوت چه دردی را دوا می‌کند اگر روزی روزگاری کشوری نباشد و ایرانی و فرهنگی؟ این سکوت، لال‌مآنی نیست؟ حرف نزدن قرار بوده و هست که چه دردی را دوا کند؟ دردی را از کجا؟ وطن؟! از کدام وطن؟ اگر وطنی در کار نباشد چه؟ روشنفکرِ بی‌وطن، روشنفکر نیست، خانه‌به‌دوش است و هرجایی؛ صدای خوبی هم داشته باشد، دوره‌گرد است. گذشته از این، چه تضمینی هست یا بود که شمیمِ بهار باشد، وقتی سکته قلبی، بیماریِ شایع، برای دستِ تقدیرِ خدا بودن کافی است؛ بگذریم که دستِ تقدیر خدا می‌تواند آزمونی سخت گزنده باشد؛ گزندگیِ ظالمانی که می‌توانند قلبی را سکته دهند و آبرویی ببرند تا جایی که پایی روی مین برود. البته ظالمان با ساکتان کاری ندارند؛ آقای شمیمِ بهار از این بابت، خیالش تخت باشد.
آن‌که می‌فهمد و فهمش در گردابِ روشنفکری تازه زبان آموختۀ سال‌های دهۀ 40 و 50 چشم‌باز و فهمیده است، بارِ بیشتری بر دوشش است. بارِ بیشتر فهمش است و مسئولیّت بیشترش، فردیتِ درست‌ترش است. این تعهد بیش از آن‌که اجتماعی باشد، فردی است. فردی، نه شخصی. این مسئولیّت فردی، حتّی در قبالِ خودِ فرد -یعنی سرِ آگاه و دلِ دردمند- به هیچ کنشی نرسیده است؛ این درد دارد. مثلِ هیچ‌کنش‌گری است که تنها پذیرای اتّفاق‌هاست و چون اتّفاق، گاهی موجودِ سرکشی است، پذیرای تعرّض‌ها و تجاوزها. آن کنشگری که می‌فهمد، ولی سکوت می‌کند و دل به آب نمی‌سپرد، همان شبلی است که کلوخ می‌اندازد، نه سنگ. ولی کلوخش، منصورِ بر دار را آزرده‌خاطر می‌کند. چه آن که او در دریای فردیّت درست ولی شمیمِ ناگرفتۀ ایرانیِ معاصر، در برابرِ گوهرهای تابناکی چون مرتضی آوینی، هیچ نکرده و هیچ نگفته و تنها سکوت کرده؛ که چه؟ روزِ مبادا چیزی بگوید و منتشر کند؟ روزِ مبادا، همین حال است.
فراستی امّا داستانِ دیگری دارد. مردِ منتقد و سرخوش و سواد به تلاطمِ اجتماع محک زده، خود را به بهار مدیون می‌داند، ولی در زمانۀ عسرت، از شمیمِ بهار پیشتر رفته است و آن‌چه شمیمِ بهار دل به چاپ نسپرده، فراستی مثلِ قالیِ ایرانی، هر چه بیشتر پاخورده، درخشنده‌تر شده، به میدان آمده است؛ به میدان آمدنی. هر چه بهار به خفا، پناهنده‌تر و به تاریکی خوگرفته‌تر شده است، فراستی وسطِ میدان -که «رقصی چنین میانِ میدانم آرزوست»- تازه‌تر آتش به دامن پوشال سپرده و از هیچ نهراسیده است.
شمیمِ بهار، از پستو به در آید، زمانۀ دلبری مردها را درنیافته از دنیا نرود.
از معمّای شمیمِ بهار بگذریم، ایران، با این استواری باید خودبسنده شده باشد و خودکفا و ریشه‌داونیده؛ میوه‌هایی چون فراستی از این تنۀ تناور نوبر است؛ شاخۀ نیمه‌خشیکدۀ شمیمِ بهار را هم بهاری دیگر، به اقتضایِ طبعِ اصلاح‌گرش، هرس خواهد کرد و -از آن مهم‌تر- مردان هستند هنوز؛ سرزنده.

تحلیل فردا نیوز از ماجرای فراستی، مجلس و فرخ نژاد

6 نکته درباره نامه تند حمید فرخ نژاد به فراستی

سرویس فرهنگی فردا؛ احسان سالمی:
پس از آن که مسعود فراستی در جلسه با نمایندگان کمیسیون فرهنگی مجلس از محتوای مبتذل فیلم «گشت ارشاد ۲» انتقاد کرد و این امر باعث بازبینی این فیلم توسط نمایندگان مجلس و اظهارنظر آن‌ها در مورد دیالوگ‌های این اثر که در تراز جمهوری اسلامی قرار نیستند؛ حمید فرخ‌نژاد بازیگر و سرمایه‌گذار «گشت ۲» با نگارش نامه‌ای بی‌ادبانه خطاب به فراستی او را متهم به آدم فروشی کرد.

اما با وجود هجمه بسیاری از رسانه‌های جریان شبه‌روشنفکری به فراستی و نظراتش در مورد این فیلم به نظر می‌رسد چند نکته مهم در این میانه وجود دارد که در این غوغای به پا شده توسط برخی از رسانه‌ها که به نظر می‌رسد تا حدودی با هدف و هدایت شده نیز هست، نادیده گرفته شدند.

۱. این جلسه، یک جلسه خصوصی میان اعضای کمیسیون فرهنگی مجلس با برخی از منتقدین جشنواره فجر سی‌وپنجم بوده و قاعده کار در ارتباط با چنین جلساتی آن هم در شرایط ویژه سینمای ایران که بسیاری از هنرمندان تحمل کوچکترین نقد و نگاه مخالف را ندارند؛ بر این است که جزئیات صحبت‌های مطرح شده در این جلسه و حتی اسامی منتقدین حاضر در آن رسانه‌ای نشود. اتفاقی که با کمی بی‌درایتی و عجله از سوی برخی از نمایندگان به بدترین شکل ممکن به وقوع پیوست و باعث شد که جزئیات یک جلسه کارشناسی خصوصی به شکلی کاملا عمومی منتشر شود.

۲. فراستی در این جلسه صرفا نظرش را در مورد یک فیلم سینمایی نمایش داده شده در جشنواره فجر امسال گفته و اگر سازندگان این اثر معتقدند که سخنانی که فراستی در ارتباط با این اثر گفته صحت ندارد؛ پس چرا نمایندگان مجلس با دیدن این فیلم به نتیجه‌ای مشابه سخنان گفته شده توسط فراستی رسیده‌اند؟ یعنی اثر آن‌ها یک فیلم کاملا پاک و مناسب خانواده بوده و نمایندگان مجلس و دیگر منتقدین سینمایی به دروغ می‌خواهند چنین نسبتی را به آن بدهند یا سازندگان گشت ۲ تصور می‌کنند که نمایندگان مردم قدرت تشخیص محتوای مناسب یا غیرمناسب را از هم ندارند؟

۳. در این که حمید فرخ‌نژاد یکی از بازیگران خوب و کاربلد سینمای ایران است، شکی نیست ولی به نظر می‌رسد دلیل اصلی نگارش چنین نامه‌‌ای بیشتر به این خاطر باشد که فرخ‌نژاد علاوه بر ایفای یکی از نقش‌های اصلی گشت ۲، به عنوان سرمایه‌گذار و تهیه‌کننده نیز در این اثر حضور پیدا کرده است و حالا پس از طرح این موضوع در کمیسیون فرهنگی مجلس و کاهش احتمال اکران نوروزی این اثر، جوش آورده و چنین نامه دور از ادبی را منتشر کرده است. اتفاقی که نشان می‌دهد حمید فرخ‌نژاد هنوز ظرفیت کافی برای تهیه‌کننده شدن در سینما را به دست نیاورده است.

۴. در ادامه شاید یادآوری این خاطره برای آقای فرخ‌نژاد و مدافعان امروزشان که مدعی نداشتن غم نان هستند؛ بد نباشد که یک بار برای ایفای نقشی در یک فیلم با موضوع فتنه، تقاضای صد میلیون اضافه‌تر از عرف مرسوم برای ایفای این‌گونه نقش‌ها کردند و در پاسخ به چرایی این تقاضا گفتند که این پول، در واقع پول فحش‌هایی است که برای حضور در این نقش از همکارانشان می‌خورند! 

۵. فارغ از همه بحث‌هایی که در ارتباط با احتمال نمایش این فیلم در نوروز یا عدم نمایش آن در این زمان مطرح می‌شود؛ نکته‌ای که به نظر می‌رسد سازندگان گشت ۲ به خوبی از آن بهره برده‌اند؛ فرصتی است که به واسطه وقوع این اتفاق برای تبلیغ رایگان و گسترده اثرشان به دست آورده‌اند؛ فرصتی برای بیان جملات جنجالی که باعث داغ‌تر شدن بحث‌ها پیرامون این اثر می‌شود و بدون شک باعث برانگیختن حس کنجکاوی مخاطبان نسبت به اثر و بیشتر دیده شدن آن در زمان اکران عمومی می‌شود.

۶. بدون شک در این ماجرا هیچکس به اندازه حجت‌الله ایوبی رئیس سازمان سینمایی دولت یازدهم مقصر نیست. مدیری که در طول چند سال گذشته به انبوهی از آثار طنز که دارای شوخی‌های جنسی و کمر به پایین بودند؛ مجوز داد و همین هم باعث شد تا صدای بسیاری از منتقدان سینما نسبت به وضعیت اخلاقی آثار سینمایی دربیاید و درنهایت نیز کار از خانواده سینما به مجلس کشیده شود.

مطلب کوروش علیانی درباره مسعود فراستی

فراستی و حمله کفتارها

سرویس فرهنگی فردا:
کوروش علیانی نویسنده و فعال فرهنگی کشورمان در یادداشتی در کانال تلگرامی‌اش در ارتباط با ماجرای پیش آمده برای مسعود فراستی و حمله برخی از هنرمندان و چهره‌های جریان شبه روشنفکری به او نوشت:

وقتی در جامعه‌ای زندگی می‌کنی، یا تن به قوانین نانوشته و آیین‌ها و تقدیس نهادهایش می‌دهی یا تمام جامعه را با خودت دشمن می‌کنی. این تصور که با حمله کردن به قلب قدرت قدرت را از کار بیندازی مال رمان‌های دوزاری و فیلم‌های سرخوش است. و گر نه، کسی که فیلم‌بین باشد، باید در همان سال‌های بچگی من «مردی که به زانو درآمد» رادیده باشد و آن صحنه‌ی دردناک آخرش را. 

من کلا آدم علاقه‌مندی نیستم. از سال‌های نوجوانیم که مدام از آدم‌ها خوشم می‌آمد گذشته است. سال‌ها بگذرد تا کسی را بیابم که گمان کنم می‌توانم از حضورش لذتی ببرم. و مسعود فراستی هرگز جزو این آدم‌ها نبوده. کلا من آدم‌های ادا اطواری را دوست ندارم. ریش این مدلی، حرف زدن و نشستن این مدلی، این‌ها همه ترن‌آف من اند.

اما همه‌ی این‌ها باعث نمی‌شود که نتوانم موضوع او را سرد، مثل یک پژوهش توی آزمایشگاه بررسی کنم. بر عکس اتفاقا کمک هم می‌کند. این که فراستی در برنامه‌ی هفت حرف حساب می‌زند یا نه، جوابش پیش من نیست چون حتی یک برنامه‌اش را هم ندیده‌ام. 

چیزی که جوابش پیش من است این است که چرا یک باره و در یک هفته دو بار پرویز پرستویی و یک بار حمید فرخ‌نژاد و یک بار هم ابراهیم نبوی به‌ش یورش برده‌اند و شیوه‌ی یورش‌ها همه شبیه هم است. شبیه فک‌های قوی‌ای که به ران بوفالو حمله می‌کنند تا با یک ضربه استخوانش را بشکنند، شبیه کفتار.

کفتار را فقط به مناسبت شکل حمله - که همدستانه و کمین‌کشانه است - نگفتم. به این مناسبت هم گفتم که کاملا مردارخوارانه است. از جنس بوسهل. یادتان هست؟ «این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده ـ و لا تبدیل لِخلقِ الله ـ و با آن شرارت، دل سوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبّار، بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی.» درست مثل الان که اقبال عمومی به فراستی کم شده و حالا بوسهل‌ها ریخته‌اند بر سر جنازه‌ی هنوز جان نداده‌اش. پرویز پرستویی کفتار باهوشی نیست. خودش را لو می‌دهد. عصبی می‌خندد و جلوی دوربین هنوز هم از این که فراستی یک بار با جری لوییس مقایسه‌اش کرده بوده ذوق‌زده می‌شود. جری لوییس؟ واقعا؟ پرویز؟

ماجرا برای من خیلی ساده است. پیش‌تر در موردش نوشته‌ام. جامعه‌ی ایرانی جامعه‌ای است درگیر با فساد بزرگی به نام تعارف. مردم به هم لبخند می‌زنند با هم مودب حرف می‌زنند حتی به هم نیش و کنایه می‌زنند اما با هم صریح نیستند. هرگز صریح نیستند. پیش روی هم این طور هستند و پشت سر دشمن خونی. مسعود فراستی به این آیین فاسد پایبند نبوده. من فراستی را تقدیس یا تطهیر نمی‌کنم. ای بسا پایبند نبودنش به این فساد از سر فساد دیگری بوده است. اما به هر حال جرمش در برابر این کفتارها پایبند نبودن به اصول فسادی به نام تعارف بوده است. خاله‌زنکی پشت سر را به صراحت رو در رو بدل کردن. و این مردم نازک‌تر از آن اند که تحمل صراحت داشته باشند. از منظر این مردم اگر صریح باشی خشن، بیمار و بی‌ادب و بی‌اخلاق ای.